آرام من، بمان کنارم بمان
بنگر مرا که می دهم بی تو جان
هر جا روم تو سایه ای از منی
تو غمگسارم، تو دنیای منی
دریای من ز موج گیسوی تو، روانه ام سوی تو، تمام من تو
ای ماهم به چشم من نگاهی، تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت نایى بر نواى من بیارد
چشمان تو چشمه امید است بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است، من با تو به آسمان رسیدم
آغوش تو پناه طوفان من، جان می دهد به جان تو جان من
چشمان من کنار دنیای تو، فقط تماشای تو، تو آرزو تو
چشمان من کنار دنیای تو، فقط تماشای تو، تو آرزو تو
ای ماهم به چشم من نگاهی، تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت نایى بر نواى من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است، من با تو به آسمان رسیدم
گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما را با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه کیست آنکه با من روبرو بود
درد ونفرین بر سفر این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه ی تاریک من سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من قصه سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
حالا که می روی همراه جاده ها
برگرد و پس بده تنهایی مرا
بی خاطرات تو بی آرزوی تو
دل را کجا برم! شب گریه را کجا؟
دیگر تنها گریه حالم را می داند
از عشق دلتنگی هایش می ماند
جا ماندی آه ای دل، ای موج بی ساحل
حالا که میروی همراه جادهها
برگرد و پس بده تنهایی مرا
بی خاطرات تو، بی آرزوی تو
دل را کجا برم شب گریه را کجا؟
شب که نسیم میوزد موی تو تاب میخورد
دست ردم دوباره بر سینه خواب میخورد
پیش دو چشم روشنت ماه به سجده میرود
آب سیاه می شود آینه تاب می خورد
داشتنت نه آنچنان ساده که فکر می کنم
روی شناسنامه ام مهر عذاب می خورد
پرسه و اشک و آه و غم طعنه و زخم دم به دم
دیدن تو برای من این همه آب می خورد
در عجبم از اینکه تو تیر به هرکه می زنی
بر دل زخمی من خانه خراب می خورد
موی تو تاب می خورد
باز نسیم می وزد موی تو تاب می خورد
دستم ردم دوباره بر سینه خواب می خورد
داشتنت نه آنچنان ساده که فکر می کنم
روی شناسنامه ام مهر عذاب می خورد
شب که نسیم می وزد موی تو تاب می خورد
دست ردم دوباره بر سینه خواب می خورد
هميشه يكى هست كه رفتنش
سكوت دلت را به هم مى زند
سر آغاز ويرانيت مى شود
كسى كه كنارت قدم مى زند
به عطر نفس هاى گرم خودت
كه پيراهنم را گرفته نرو
به شب پرسه هاى پر از آرزو
كه در حسرتم پا گرفته نرو
به احساس معصوم من تكيه كن
دلت را به دست دل من بده
در اين لحظه هاى پر از دلهره
به من جرأت تكيه كردن بده
در انبوه دلشوره جاده ها
به آرامش ماندنت فكر كن
به من كه دلم را گره مى زنم
به چين هاى پيراهنت فكر كن
من از ابتداى جهان يك نفس
به تاريخ چشمان تو زُل زدم
دلم را از اين راه پر حادثه
به دنياى امروز تو پُل زدم
به احساس معصوم من تكيه كن
دلت را به دست دل من بده
در اين لحظه هاى پر از دلهره
به من جرأت تكيه كردن بده
آه حسرت بر آینه موجی زندانی در تنگم رودی جا مانده از دریا آواز سنگی دلتنگم
سرگردانی در خود تنها چون یلدایی بی پایانم غمگین تر از بغضه ابری سرگشته و بی بارانم
ماه ام که در مرداب غم از دریایت دور افتادم موجم که از دوری تو بر پای خود سر بنهادم
من دور از تو , تو دور از من , چون ماهی ام در تنگه غم , دریا دریا دلتنگی را بر صخره ها سر میکوبم
سرگردانی در خود تنها چون یلدایی بی پایانم غمگین تر از بغضه ابری سرگشته و بی بارانم
بر لوح دل من غزل عشق نوشته
ذرات وجودم همه با عشق سرشته
ای فاصله پای من و بال فرشته
ای عشق ای عشق ای عشق
با این دل چون آهن چه کردی
با من چه کردی! با من چه کردی!
از روز خلقت با من که مستم
بودی که بودم، هستی که هستم
آتش به جانم کردی، تو کردی
آوازه خوانم کردی تو کردی
بر لوح دل من غزل عشق نوشته
ذرات وجودم همه با عشق سرشته
ای فاصلهی پای من و بال فرشته
ای عشق ای عشق ای عشق
روحی دوباره در من دمیدی
نقش جهان را در من کشیدی
راز تمام افسانههایی بال تمام پروانههایی
جان خراب ویرانههایی
آیینهدارِ زیبا و زشتی، هم در سرشتی هم سرنوشتی
تو چله ی من امسال، کدوم شعر و کدوم فال
باز یاد اون رو زنده کرده
حافظ بگو کدوم فال، کدوم روز و کدوم سال، اونی که رفته بر میگرده؟
امشب کدوم ستاره دلشوره هام رو داره؟ دلواپس لبخند اونه
کدوم جاده دوباره اون رو با یک اشاره تا پشت این در میرسونه
تو چله ی هر سال من یه جای خالیه که پر نمیشه
حافظ نگو تو فال من جدایی افتاده برا همیشه
شب های چله صدام میلرزه دلم میگیره
شب های چله خاطره هاشو ازم میگیره
دلم دوباره نبودنش رو بهونه کرده
یه عمره میگن اونی که رفته برنمیگرده
هر چه دیدم من، درون آینه تعبیر شد
روح من فرهاد مجنونی است، زنجیرش کنید
شب برای خسروان آرامشی دارد نهان
راز تنهایی چه باشد؟ خوب تفسیرش کنید
خواب دیدم مار گیسویش به دستم میخزید
حال او چون حال آتش بود، تعبیرش کنید
یاد او جان مرا با خود به هر سو میکشد
یار من از جنس دوزخ بود، زنجیرش کنید
ناشناسی ساعت عمر مرا پرسید و رفت
آینه شعر مرا دزدید، تکثیرش کنید
جای پای آسمان بر خاک من جا مانده بود
چشم من مسحور چشمی بود، تدبیرش کنید
شدم رودی تورا دریا به دریا جستجو کردم
برای دیدنت هفت آسمان را زیر و رو کردم
تو باید آن من باشی جنون جان من باشی
تو باید آن من باشی جنون جان من باشی
جهان را خانه خواهم کرد اگر مهمان من باشی
جهان را خانه خواهم کرد اگر مهمان من باشی
چه آتش ها که افشاندم چه طوفان ها به پا کردم
چه آتش ها که افشاندم چه طوفان ها به پا کردم
به شوق دیدن آرامش چشمت چه ها کردم
به شوق دیدن آرامش چشمت چه ها کردم
کجا این خانه ویران شد هوا با خاک یکسان شد
کجا رفتی که این لاله اسیر چنگ طوفان شد
کنارم باش تا از نو به پای هم سر اندازیم
فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
تو ای امید جان من زدل شنو فغان من
چو رفتم از دیار تو دگر مجو نشان من
به نگاهم بنگر به نگاهم بنگر که تمنا دیدی ازآن
سخن از دل بشنو که به نظاره تو نگهم بگشوده زبان
موی تو قرارم بهم می زند
چشم تو به مستی رهم می زند
غم های تو خون در دلم میکند
یاد تو زخود غافلم می کند
آه.... چه گنه کردم به تو دل بستم
به بر آتش ز چه بنشستم
بلای تو فتنه ی زمان عشوه گری
برای دل ای بلای دل چون شرری
بیا که سیل غمت مرا سوی خود کشاند
بتا زمن تا خبر شوی هستیم نماند
موی تو قرارم بهم می زند
چشم تو به مستی رهم می زند
غم های تو خون در دلم میکند
یاد تو زخود غافلم می کند
برف بارد دانه دانه، میرود یارم به خانه
باد سردی گیسویاش را میزند آهسته شانه
آتش سوزان عشقاش میکشد در دل زبانه
میرود همچون نسیمی میگریزد شاعرانه
میزند بر پیکر من عشوههایش تازیانه
دانههای برف ریزد روی مویاش روی شانه
سحر و افسون کرده دل را آن دو چشم جاودانه
میکند بر من نگاهی یک نگاه عاشقانه
میدود مانند آهو من به دنبالش روانه
دانههای برف ریزد روی مویاش روی شانه
وقتی از شهر به پرواز در آمد تن تو
دست در گردنم انداخت غم رفتن تو
پشت هر پنجره یک بغض به یادت گل کرد
زنده شد در دلِ شب خاطره ی روشن تو
تا شفاعتگر چشمان سیاهم باشی
سالها سوخته ام در تب پیراهن تو
حجم این شهر که امروز پر از عطر گل است
لحظه ای پر شده از خاطره ی بودن تو
نامت امنیت و لبخند تو آرامشِ من
من نفس می کشم از خنده ی زخمِ تن تو
آخرین خاطره ی لحظه ی پرواز تو بود
خواب سنگین من و سادگی رفتن تو
تا شفاعتگر چشمان سیاهم باشی
سال ها سوخته ام در تب پیراهن تو
نام تو پر از خاطره هایی ست که
صد قرن از حادثه ها با تب ایام گذشته ست
سر سبز ترین سرخه ی فردای سپید است
رازی که به پیشانی کوه و دل دشت است
در فرش و خط و نغمه، در شعر و ترانه
فرهنگ و زبان گویش هر کوی و کرانه
در خشت و در آیینه، در ترمه و کاشی
شوقیست که تو هستی و ذوقیست که باشی
ایران من ای ریشه ی من برگ و بر من
با نام تو تاریخ پر است از اثر من
ایران من ای عشق من ای دار و ندارم
جان از تو گرفتم به که جز تو بسپارم
از عمق خلیج فارس تا اوج دماوند
تفتان و سرخس و ارس و زاگرس و الوند
هر قوم وطن صف شکن روز مباداست
نام تو خروشانی و آرامش دریاست
ایران من ای ریشه ی من برگ و بر من
با نام تو تاریخ پر است از اثر من
ایران من ای عشق من ای دار و ندارم
جان از تو گرفتم به که جز تو بسپارم
ای چشمان مست تو مینای شراب من
یاد تو چه می کند با حال خراب من
نوا منم ترانه تویی، به موج غم کرانه تویی
به عشق تو فسانه منم، زخود بیگانه منم
خزان منم، جوانه تویی، بهشت جاودانه تویی
نوای عاشقانه تویی، تو، دیوانه منم
می دانی که بی قرار و دل شکسته ام
بر عشق کسی به جز تو دل نبسته ام
می دانی غمت مرا رها نمی کند
حتی مرگ مرا زتو جدا نمی کند
چو مرغ خسته کنج قفس
غم تو بسته راه نفس
بیا که شوق تو بگشاید بال و پر عشق
عمری دیده به ره می مانم
برلب نام تو را می خوانم
از عشق تو نفس می گیرم
گر یادم نکنی می میرم
عشقت در دل من پابرجا
هجرت تا به ابد تقدیرم
می دانی که بی قرار و دل شکسته ام
بر عشق کسی بجز تو دل نبسته ام
می دانی غمت مرا رها نمی کند
حتی مرگ مرا زتو جدا نمی کند
بیا بیا چو ابر بهار بر این کویر تشنه ببار
که بشکفد به دشت دلم گل نیلوفر عشق
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند