یکی پادشه بود مهرابنام
زبردست و با گنج و گستردهکام
به بالا به کردار آزاده سرو
به رخ چون بهار و به رفتن تَذَرو
چو آگه شد از کار دستان سام
ز کابل بیامد به هنگام بام
یکی نامدار از میان مِهان
چنین گفت با پهلوان جهان
پس ِ پردهی او یکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتر است
ز سر تا به پایش به کردار عاج
به رخ چون بهشت و به بالای ساج
دو چشمش بهسان دو نرگس به باغ
مژه تیرگی برده از پرّ زاغ
بهشتیست سرتاسر آراسته
پر آرایش و رامش و خواسته
برآورد مَر زال را دل به جوش
چنان شد کزو رفت آرام و هوش
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد، عشق فرزانه گشت
بپرسید سیندخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عنّاب را
چه مردیست آن پیر سر پور سام
همی تخت یاد آیدش یا کُنام؟
چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمینبر ماهروی
دل شیر نر دارد و زور پیل
دو دستش به کردار دریای نیل
چو بر گاه باشد زرافشان بُوَد
چو در جنگ باشد سرافشان بُوَد
سپیدی مویش بزیبد همی
تو گویی که دلها فریبد همی
چو بشنید رودابه این گفتوگوی
بر افروخت، گلنارگون گشت روی
دلش گشت پر آتش از مهر زال
وز او دور شد خورد و آرام و هال
که من عاشقی ام چو بحر دمان
از او بر شده موج بر آسمان
پر از مهر زال است روشن دلم
به خواب اندر اندیشه زو نگسلم
دل و جان و هوشم پر از مهر اوست
شب و روزم اندیشهی چهر اوست
نه قیصر بخواهم نه خاقان چین
نه از تاجداران ایرانزمین
چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید
برآمد سیه چشم گلرخ به بام
چو سرو سهی بر سرش ماهِ تام
چو از دور دستان سام سوار
پدید آمد این دختر نامدار
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد راد
کمندی گشاد او ز گیسو بلند
که از مشک از آنسان نپیچی کمند
کمند از رهی بستد و داد خم
بیفکند بالا نزد هیچ دم
ز دیدنش رودابه مینآرمید
به دو دیده در وی همی بنگرید
فروغ رخش را که جان بر فروخت
در او بیش دید و دلش بیش سوخت
چنین تا سپیده بر آمد ز جای
تبیره برآمد ز پرده سرای
نظر شما درباره آهنگ «رودابه و زال» چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»